اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

دندون دوم در 8ماه و 18روزگی

عسل مامان سلام.امروز8ماه و 18روزته.یه دندون از بالا سمت راست دراوردی و دقیقا قرینه اش هم از سمت چپ سرزده.همه چی تو دهنت میکنه و لثه هاتو می خوارونی.گاز میگیری. در حالت نشسته روی باسنت میچرخی.بالاخره غلت میزنی و از نشسته به خوابیده تغییر حالت میدی.ماست و خرما دوست داری .غذاتو هم بیشتر به صورت استامبولی0برنج گوشت ماش یا عدس و کره می خوری.یه بارم بهش ابلیموی تازه زدم که اصلا دوست نداشتی. عاشق بیرون رفتنی اکثرا با روروئکت میری دم در اپارتمان و بهش میزنی.عشق ماشین و رانندگی هستی.خیلی کنجکاو شدی.اینقدر قشنگ نون میخوری با کف دستت که نگو.عاشقتم.با داداشی هم بازی میکنی .و بیشتر اون تو رو می خندونه. دیشب افطاری داشتیم و طفلک مامانی از ظهر اومد خونمون...
11 مرداد 1392

لالایی

میدونی تازه کشف کردم از لالایی بدت می یاد یعنی با شنیدنش گریه میکنی....
11 مرداد 1392

غلت

سسلام نازم.دیشبم شب قدر بود تا 2بیدار بودی.راستی یه بار هم از روی تختمون غلت زدی و خودتو پایین تخت رو پتو انداختی.میبینی چه کارای خطرناکی میکنی.دیگه تنها گذاشتنت خطرناکه.یه بارم مامانی میگه کنار سفره نشسته بود تا برگشتم دیدم غلت زده رو سفره افطار خیلی ترسیده بودن چون غلت زدنت رو ندیده بودن همش میگن اگه به چایی دست میزد چیکار می کردم. اما گل پسرم همه عاشقت میشن.دو روز پیش تو بانک بغل همه میرفتی کارم که تموم شد تو اتاق رییس و تو بعلش بودی براش می خندیدی.خیلی دوست دارم.بوس
11 مرداد 1392

اخه خیلی دوستش دارم چیکار کنم.

امیرمحمد نازم سلام.جیگرم لثه ات اذیتت میکنه و همش یه چیزی تو دهنته.قدرت تشخیصتم که خیلی خوب شده و وسایل کوچیک رو با دو تا انگشت کوچولوت میگیری و تندی تو دهنت میکنی منو ببین داداشی راه میره اشغال تولید میکنه من پشت سرش راه میرم جمع میکنم تو پشت سرش یه چیزی پیدا میکنی تو دهنت میذاری. کوثرم تو دعا برات عروس پیدا کرد و رسما به همه اعلام کرد فاطمه زهرا که 3ماه و نیم ازت کوچیکتره فعلا این سوزه روز دعاست.الانم خوابی عزیزم.دعا میکنم بیشتر بخوابی چون سحری خواب موندیم.امیدوارم امروز اذیت نشی.خیلی عاشقتیم.به قول امیرحسین اخه خیلی دوستش دارم چیکار کنم.
11 مرداد 1392

کاغذ بابابزرگ

پسر بزرگ مامان سلام.این روزا خانم دایی تو ای سی یو بستریه دیشب دایی رو اوردیم خونمون اینقدر خوشحال شدی که نگو همش می گفتی برا افطار نگهشون داریم.تازه ماشین بابابزرگ و ما رو رنگ سیاه زدی که خوشگل بشه.شب افطاری دعوت بودیم بعدشم اینقدر اصرار کردی تا م بریم.رفتیم تو حسینیه حسابی دویدی و سروصدا راه انداختی.بعدشم تو اسمون دنبال ستاره بیرجند میگشتی و از ستاره ها صحبت میکردی که تو شب راه رو بهمون نشون میدن و بابابزرگ شبا برات کلی کلاس علمی میذاره نصفه شب که برگشتیم نوبت خونه بابابزرگ بود که اونجا بخوابی اخه یه کاغذ برداشتی روش نوشتین امیرحسین پسر بابابزرگ و مامانیه و به همه میدی امضاش کنن میگی من به کاغذ بابابزرگ شدم.الانم زنگ زدم با خاله سمیه بازی...
11 مرداد 1392